ای عشق کذایی ! آه ای خار ره عرفان
ای آمده از شهوت ، ای اهرمن انسان
ای درد همه چشمان ای آمده از غفلت
ای ساحره جانها ، ای قاصدک طوفان
قصدت ستم و غارت زین سینه انسانها
باشی توشه قلب هر آدم بی ایمان
هستی دگر یاران با دیو دو چشمت رفت
بر ما نشدی غالب ای همنفس دیوان
من در تب ندامت خویشتن سوختم ،
نه از جسارت آتش ،
از وسعت عشق غرق شدم
نه از تهاجم وحشی عشق ،
اگر بدنم کبود است ،
از ناجوانمردی روزگار است ،
نه از تازیانه ی رگبار،
آری ! رفتنم ،نه از خودم بود
تقدیر اینطور خرابست !
| ||
اگر خداوند نبود اگر خداوند زیبایی را دوست نداشت
بر تمام دیوارها می نوشتم.........
نفرین به هر چه زیبایی
شکستم مثل شب رو به زوال گریستم خون گریستم قلبم گریست
فریاد زدم در غروبی پاییزی در اندوه یک فاجعه
فاجعه ای به صراحت
فاجعه ای به تلخی شکست
بریدم از عاطفه از وفا وفاداری
بریدم از هر چه زیبایی ست
بریدم بریدم از هر چه چشم
شکستم گریستم اما نفهمیدم کجاست سمت یک قطره ناچیز حقیقت
سمت مبهم دوست؟
افسوس این است که عشق عروسک دست فاحشه ها |